تحقیق من برتر شده!/ شعر طنز
با سلام و تحیت فراوون
حرفای جالبی دارم براتون
حرفای من راجِِبِ تحقیقاته
که این روزا با کمی تحریفاته
فکر نکنید قصد و غرض دارم من
دشمنی و درد و مرض دارم من
غریبه نیستم به خدا، آشنام
اهل همین محلّهام، با شُمام
فقط یه انتقاد جزئی دارم
با شعر میخوام روی کاغذ بیارم
سالهای اول که تو حوزه بودیم
تو حُجرهها با هم نشسته بودیم
کار ندارم، دوران خوبی داشتیم
غُصّهها رو با هم کنار میذاشتیم
با صرف و نحو چقدر صفا میکردیم
نکتههای خوبو، سِوا میکردیم
بعدِ یه بحث شاد و پُر سر صدا
خیلی سریع میشدیم از هم جدا
تابَه مونو از طاقچه بر میداشتیم
میشُستیم و گوجه رو توش میذاشتیم
یه چند تا تخم مُرغ جدا میکردیم
یواش تو گوجهها رها میکردیم
رو شعله ها میذاشتیم و میپختیم
آخرِ کار اُملت بهش میگفتیم
وای نمیدونی گر چه بیریا بود
لقمههایی که دست بچهها بود
پهن که میشد لقمهها روی غذا
دل حسابی در میاوُمد از عزا
این شعار بچهها بود همیشه:
((طلبگی بیتخم مرغ نمیشه))
بگذریم از خاطرات گذشته
هر چی بوده، رفته و برنگشته
اما یه روز تو بستری آماده
بین همون طلابِ شوخ و ساده
یک خبرِ مُهمّی منتشر شد
مثل یه بُمب تو حوزه منفجر شد
اون خبر از تأسیس تحقیقات بود
ساختمانی که اِند تشکیلات بود
گفتن اگه میخوای که مشهور بشی
با اهل علم همراه و محشور بشی
سریع بیا شروع به تحقیق بکُن
بعداً برو اسلام و تبلیغ بکُن
هر چی می خوای اینجا فراهم شده
قامت ما ، برا همین خم شده
بعدِ سه چار سال که شدی مُحقّق
بخوای نخوای خودت میشی مشوّق
تألیفاتِت تکوُن میدِه عالَمُو
پرستیژت خشک میکنه آدمو
خلاصه محشری به پا میکنی
مردم و با دین آشنا میکنی
این خبر و وقتی که من شنیدم
از فرط خوشحالی فقط دویدم
نفس زنان به ساختمون رسیدم
صندلی رو سمت خودم کشیدم
عرض ادب کردم و زود نشستم
مشخصاتم و سریع نوشتم
رئیس اونجا به من احترام کرد
با کلی آب و تاب به من سلام کرد
گفت خیلی زود یه موضوع انتخاب کن
از طفره و حاشیه اجتناب کن
چون که اصلاً روش نمیشناختم
خیلی سریع روحیهام رو باختم
گفتم که من هیچی سرم نمیشه
این لباس قشنگ تنم نمیشه
گفت عزیزم ناراحتی نداره
فکر نکنی یه وقت شدی بیچاره
مرکز برات کلّی هزینه کرده
برای تحقیق تو رو بیمه کرده
بیبرنامه صدات نمیکنیم ما
بیراهنما رهات نمیکنیم ما
شوخی که نیست کلّی کلاس میذاریم
استاد راهنما برات میاریم
کاغذای روی میزو تکون داد
لیست اساتیدو به من نشون داد
وقتی اسامی رو دیدم کُپ کردم
سؤالی از روی تعجب کردم:
آیا اینا اهل تخصّص هستند؟
همیشه در حال تفحّص هستند؟
تا به حالا مقالهای نوشتند؟
پشت میز روزنامهای نشستند؟
یه وقت دیدم رئیس شده دل آزار
گفت: طلبه! اِنقدر منو نیازار
اینهمه سخت نمیگیرن به والله
حوصله کن، یاد میگیرن ایشاالله
چند صباحی نمره بِدَن به تحقیق
یه چند تا رَد کُنن، یه چند تا تصدیق
پخته میشَن یه روز تو این گیر و دار
شما رَم استاد میکنن تو این کار
مشروط به اینکه سَرِ جات بشینی
غُر نزنی، نتیجه رو ببینی
یه چند سالی گذشت از این ماجرا
با جزئیات کار شدیم آشنا
تحقیق نگو، چاپ میزدیم از کتاب
دو ساعته تموم میشُد با شتاب
یه جمله کوتاه که مینوشتیم
فضای یک صفحه رو میگرفتیم
با عینکای ریز طرح ابرو
هر کی میدید ما رو میرفتش از رو
کیفای خوشگل و سِوا میکردیم
شیرازهها رو توش رها میکردیم
استاد راهنما مونو میدیدیم
حاصل چاپو روبروش میچیدیم
مردُمَکش رو کلمات میچرخید
از سرِ سادگی یهو میخندید
نگاه میکرد، صدا میکرد ماشاءالله
جوادی آملی شی اِیشاءالله
قلم که نیست، سحرِ خدا گواهه
پیشرفت حوزه دیگه رو به راهه
امیدوارم یه روز تو رو ببینم
با افتخار کنار تو بشینم
پیشونی قشنگتو ببوسم
مثل یه شمع بازم برات بسوزم
نمره خوب بِهِت میدَم که گنجه
حدست درسته، نمره تو پنجه
خدا وکیلی حال میکردیم امّا
این شده بود برای ما معمّا
«چطوره چاپ ما به نمره خورده
نیومده اینهمه دل رو بُرده
امّا یه تحقیق دقیق و شامل
نمره دو هم نگرفته کامل؟»
بیخیالش هنوزم این معماست
چیزی که هست استاد از این مُبرّاست
طول میکشه اگر بدم ادامه
خب دیگه شعر محدودیت میاره
پس بذارید این قَلَم و تیز کنم
نکتهها رو مهمتر و ریز کنم
خاطره جالبی رو بگم من
دیر نشده، از پیشتون برَم من
اینرو من از یک طلبه شنیدم
تحقیق اینجوری دیگه ندیدم
میگه یه روز به تحقیقات سر زدم
موذیانه، به احترام در زدم
رئیس به من گفت: پسرم بفرما
نمون به پشت دَر، میون سرما
رفتم جلو، سلام دادم با ادب
گفتم که من به یادتم روز و شب
با احتیاط دو دستمو پیش بُردم
دستای مهربونشو فشردم
گفت: عزیزم! حرفی داری؟ به گوشم
شروع بکن تا من یه چای بنوشم
گفتم: که من موضوع میخوام از شما
لیست و بیرون کشید و گفت: بفرما
یه موضوع برداشتم و راهی شدم
تو دل دریا مثل ماهی شدم
کتابارو ورق زدم خیلی تند
مَطالبم همونجا بود، خیلی رند
یه کتاب قطوری پیدا کردم
این دل غصهدار و شیدا کردم
خیلی عجیب بود که چیزی کم نداشت
وجود من با اون دیگه غم نداشت.
خودکارم و برداشتم و نوشتم
حتّی یه واو هم دیگه جا نذاشتم
از بای بسم الله تا میم آخر
هر چی که بود چاپ میزدم سراسر
مطالبو جمع کردم و دویدم
یه شیرازه از مغازه خریدم
تحقیقم و بُردم برای استاد
یکدفعه چشماش به منابع افتاد
گفت: باریک الله به تو که زرنگی
تحقیق نوشتی تو به این قشنگی
نمره پنج برای تو نمره نیست
بِهِت میدم چون که نمیشه داد بیست
همینطوری موندم بودم گیج و منگ
نمره گرفت این کار بی دنگ و فنگ
تحیق من نمره گرفت خدائیش؟!
یا چش و ابرو یا موها یا که ریش؟
کار نداریم اینها که عادّی شده
از روز یک نگاها مادّی شده
تازه یه روز تو تحقیقات که بودم
بیکار رو صندلی نشسته بودم
یک قفسه دیدم که خیلی جالب
پر شده بود از تحقیق و مطالب
یه چند تا جزوه توش گذاشته بودن
یه جملهای بالاش نوشته بودن:
«این جزوهها تحقیقات برتره
مربوط به طلّاب موفّقتره»
با دقّتِ بیشتر که توشو دیدم
چیزی دیدم بیاختیارخندیدم
جزوهای که به بنده منتسب بود
بین اونا دیدم که منتخب بود
جریان من همینجا پایان گرفت
وضعیتم تا حدی سامان گرفت
اما یه عده بعد این مرحله
تشویق شدن با شادی و هروله
سکه هارو گرفتن و دویدن
خیلی راحت از موانع پریدن
خودشونو محقق سال کردن
خودمونیم اما چقدر حال کردن
دیگه برات چیزی نمینویسم
بیشتر از این درّ و گُهر نریزم
فکر میکنم همین برات کافیه
اگر چه باز مطالبی باقیه
دیرم شده، میخوام برَم رهام کُن
نوکرتم! فقط دُعا برام کن
که بعد این پرروئی و جسارت
اخراج نشیم با یه وانت حقارت